دلنوشته مریم قدس برای بهاره هدایت
جرس: مریم شربتدار قدس با نگارش نامه ای به بهاره هدایت، عضو شورای مرکزی ادوار تحکیم وحدت که در زندان اوین به سر می برد، به او خاطرنشان کرد که "عقوبت الهی" در انتظار کسانی است که قصد دارند با "اسارت مرغ های عشق" و "بال بال زدن آن ها در حسرت و تکاپوی وصال" در پی آرام کردن خشم خد هستند.به گزارش امروز، این نامه مریم قدس در پاسخ به نامه بهاره هدایت به همسر خود امین احمدیان نوشته شده که در آن از "دلتنگی" های خود سخن گفته است. بهاره هدایت در نامه خود نوشته است: "امین، دلم برای همه چیز تنگ شده، برای همه چیز... بند بند وجودم از این دلتنگی درد می کند. خسته ام از این همه آرزوهای کوچک که خفه ام می کند.حسرت...حسرت... می دانی چیست؟ می دانم که می دانی... اما نمی دانی چه حالیست که توی این قفس لعنتی مانده باشی و در عرض یکسال سه نفر را از پیش چشمت تا زیر خاک بدرقه کرده باشی!! که دو نفرشان و بخصوص این آخریشان فرشته صفت هایی بودند مثال زدنی..."
اشاره آخر بهاره هدایت به درگذشت هاله سحابی و هدی صابر در اثر برخورد نیروهای امنیتی است.
بهاره هدایت وی که از جمله زندانیان سیاسی دستگیر شده پس از اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ بود در کنار دیگر رهبران دفتر تحکیم وحدت به زندان دراز مدت محکوم شد. دادگاه تجدیدنظر حکم قطعی وی را ۹ سال و نیم حبس اعلام کرد که سنگینترین حکم قضایی است که از ابتدای تاسیس انجمنهای اسلامی دانشگاهها برای یکی از اعضای این تشکلها صادر شده است.
متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
دلمو آتیش زدی بهار جون !
دلت تنگه، می دونم اما فکر نکن به خاطر اون سلول لعنتی و کوچیکه، که ما هم توی خونه مون ، توی کوچه ها و خیابونامون، تو شهر بزرگمون و توی همۀ دنیا دلتنگیم.
عزیزم، کیه که دلتنگیای مرغ عشقی رو که توی قفس کوچیکش شاهد خیلی چیزا بوده و از جفت عاشقش دور افتاده، ندونه؟
دخترکم!
چرا از امین مهربونت میخوای بهت بگه چی کار می کنه؟ آخه می دونی اگه بگه اونوقت دل کوچیکت تنگ تر میشه . نمی دونم چرا اون صیادای ظالمی که به این راحتی قناری های عاشقو از هم جدا می کنن، دلشون آتیش نمی گیره، شاید به خاطر اینه که دیگه دلی براشون نمونده، شایدم خودشون شدن هیزم جهنم و دیگه از این چیزا نمی سوزن و در انتظار جهنم نشستند.
بهارم، امین غمینت با همون معصومیت و محجوبی همیشگی، سعی داره زندگی عادی رو داشته باشه اما هم من که همدردشم می دونم و هم تو کاملاً حس می کنی که درونش چه خبره...
بهار جون ، نامه ات خون به جگر خیلی ها کرد هر چند که ممکنه برای اهل ستم عادی باشه اما بذار دلشون خوش باشه و خیال کنن که کینه و خشمشون با اسارت مرغ های عشق و بال بال زدنشون در حسرت و تکاپوی وصل، آروم میشه؛ اونا نمی دونن چه عقوبتی در انتظارشونه و یادشون رفته که همین دنیا که اینقدر اسیرش شدن، دار مکافات هم هست و خیلی از اینایی که امروزه به بلای خودشون مبتلا شدن همونایی هستن که از فجایع دو سال اخیر، حسابی ذوق زده شده بودن.
دختر خوبم ، می خواستی بدونی امین، ایام و مناسبت ها رو به خاطر داره یا نه؟ من بهت میگم، همسر وفادارت تموم خاطراتتون رو با هر نفسش تکرار می کنه و همین چند وقت پیش بود که وقتی می خواست تولد تو رو توی خلوت خودش با خیالت بگذرونه دوستاتون نذاشتن و با هم برات آرزوی آزادی و خوشبختی کردند.
عزیز دلتنگم، سلولت اگر پنجره ای داره میتونی یه نگاه به بیرونش بندازی و ببینی اون پرنده ای که همیشه نغمۀ دلنوازش رو می شنوی و یاد خاطراتت میفتی، چیزی نیست جز دل تنگ امینت که فقط میخواد کنارت باشه و برات بخونه.
بهار عزیز، نمی دونی امین چه جوری اسمتو میاره ، انگار همۀ قلبشو میذاره سر زبونش و میگه بهار...
وای بهار، آتیش به دلم زدی دختر ، و مطمئنم که این آتیش ها فقط به دل ما نمیفته که ریشۀ اون سنگدلا رو هم می سوزونه، فقط صبر میخواد که شکر خدا تو و امین و همۀ ما این سرمایه رو به مقدار زیاد داریم . پس بازم صبر کن که یه روز به همین زودی ها از اون پنجرۀ کوچیک سلولت طلوع خورشید آزادی رو می بینی ، قسم میخورم می بینی چون خدا وعده داده عزیزم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر