جنبش زنان ایران این روزها در چه حالی است؟ پاسخ به این پرسش چندان هم ساده به نظر نمی رسد. بسیاری از چهرههای فعال جنبش زنان از انتخابات سال پیش تا کنون مجبور به ترک ایران شده اند. بسیاری هم که همچنان در ایران هستند، میدانی برای فعالیت ندارند.
اما با همه این اوضاع و احوال به نظر می رسد جنبش زنان ایران علیرغم تمام این مشکلات، همچنان به فعالیتهایش ادامه می دهد، نمونهاش هم همین تحصن سه روزه فعالان و اعضای این جنبش است که هفته گذشته در برابر مقر سازمان ملل در ژنو برگزار شد.
زنان شرکتکننده در این تحصن به وضعیت زندانیان سیاسی در ایران اعتراض داشتند و به طور خاص خواستار رسیدگی به وضعیت نسرین ستوده وکیل دادگستری در ایران بودند که همچنان در زندان به سر میبرد.
ما هم در مجله زنان این هفته رادیو فردا همراه شدیم با زنان متحصن و پیش از همه شیرین عبادی، حقوقدان و برنده جایزه نوبل صلح:
«در اعتراض به وضعیت نامناسب زندانیان سیاسی در ایران به ویژه خانم نسرین ستوده که هر روز حالش وخیمتر میشود، تعدادی از زنان ایرانی و سوئیسی، از جمله رئیس فدراسیون بین المللی جوامع حقوق بشر، در میدان مقابل سازمان ملل متحد تجمع کردند که صدای اعتراض نسرین ستوده را به گوش جهانیان و خصوصاً کمیسر عالی حقوق بشر برسانند.
از همین رادیو من اعلام میکنم اگر بلایی سر نسرین ستوده بیاید ما سازمان ملل و کمیساریای عالی حقوق بشر را مسئول میدانیم. آنها میبایستی قویتر عمل کنند. این چه رفتاری است که با زندانیان سیاسی ما میکنند که آنها حتی از جان شیرینشان حاضرند صرف نظر کنند، در اثر ناامیدی از این که کسی به حرف آنها گوش نمی کند؟ چرا قانون را که خودتان تصویب کردید در مورد زندانیان سیاسی اجرا نمی کنید؟
خانم ستوده بیش از ۱۰۶ روز است که در سلول انفرادی است. تحقیقات مقدماتی تمام شده. طبق کیفرخواست متهم بوده به اقدام علیه امنیت ملی و نشر اکاذیب. بعد از این که دادرسی تمام شده تازه اتهام دیگری تفهیم کردهاند. یعنی گفته اند سه سال قبل که برنده جایزهای شده بود در ایتالیا و دولت اجازه حضور در ایتالیا به ایشان نداده بود، فیلمی پخش شده که در آن، خانم ستوده روسری سرش نیست و به همین دلیل یک بار دیگر بایستی محاکمه شود. اگر قرار بر این بود چرا در کیفرخواست یک باره تفهیم اتهام نکردند؟
هر روز یک بهانه جدید می تراشند که همکار ما را در سلول انفرادی و محروم از کلیه حقوقش نگاه دارند. ما اینجا جمع شدهایم که صدای اعتراض خانم ستوده را به گوش جهانیان خصوصاً کمیسر عالی حقوق بشر برسانیم و بگوییم که با زندانیان ما چه میکنند.»
آسیه امینی، فعال حقوق زنان از دیگر شرکت کنندگان در تحصن ژنو است. او به رادیو فردا میگوید:
«خوب، هوای ژنو بسیار سرد است و بسیاری از دوستان ما که هم از کشورهای دیگر راه افتاده بودند و حتی از کشورهای همسایه راه افتاده بودند به ما ملحق نشدند به خاطر اینکه بسیاری از پروازها کنسل شد. حتی خانم عبادی این طور که شنیدم زمینی آمدند. دوستان دیگر هم همینطور. با این وضع استقبال خوبی شده بود و رسانه های زیادی در این جا حضور پیدا کردند. ضمن اینکه اصلاً مهم نیست که چند نفر هستیم. مهم اینست که این صدا و این خواسته شنیده شود.
متاسفانه نمی دانیم چرا، یعنی نسرین ستوده حتی اگر قاتل و جانی بود فکر میکنم حقوقش بیشتر رعایت می شد تا اینکه یک زنی است که جز حقوق مردم برای هیچ موضوع دیگری فعالیت نکرده در زندگی اش. آن هم کار بی مزد و مواجب و به جای اینکه ما دستش را ببوسیم، این چنین نظاره گر این هستیم که زندگی اش را گرفته دستش و روز به روز از همه چیزهایی که عزیزش هستند، به او نزدیک اند، فرزندانش و همسرش، مادرش، خانواده اش و همه کسانی که، همه چیزی که در زندگی ممکن است برای آدم ارزش داشته باشد، روز به روز دورتر میود و به جایی رسیده که میوید حتی دیگر جان خودم برایم مهم نیست. در واقع من حقوق همه کسانی که در حکم ناعادلانه گرفته اند را طلب کنم.»
از محبوبه عباسقلی، دیگر عضو جنبش زنان می شنویم:
«ما وقتی که خبردار شدیم وضعیت نسرین ستوده آنقدر خطرناک شده که هر لحظه ممکن است خدای نکرده اتفاقی برایش بیافتد، به صورت خیلی عاجل و با فوریت تمام تقریباً جاهای مختلف اروپا جمع شدیم برای اینکه بتوانیم در میدان ملل ژنو در برابر سازمان ملل است، تحصن کنیم. بسیاری از گروههای مختلف فعال ایرانی و غیر ایرانی چه در اروپا و چه در آمریکا اعلام همبستگی کردند و واقعاً همه نگران جان نسرین ستوده هستند.»
و پروانه فروهر از چهره های شناخته شده سیاسی هم در میان زنان متحصن بود:
«هدف همانطور که چند تن از فعالان حقوق زنان اعلام کردند، تحصن به ویژه برای آزادی نسرین ستوده است. البته نسرین ستوده یکی از زندانیان سیاسی است که در شرایط فوق العاده دشوار قرار گرفتند. معلوم است که بقیه زندانیان سیاسی (نیز هستند و این تحصن برای) حمایت از حقوق آنهاست ولی به ویژه نسرین ستوده. این فعالان از جمله خانم شیرین عبادی که با حضورشان وزن این تحصن را بسیار سنگین تر کردند، در مطبوعات اینجا انعکاس پیدا کرده...»
اما در پایان این تحصن سه روزه شیرین عبادی از نتایج آن هم گفت:
«نامه ای به خانم پیلای نوشته شد و در آن اظهار نگرانی نسبت به وضعیت زندانیان سیاسی خصوصاً خانم نسرین ستوده که در اعتصاب غدای خود بودند، شد و خانم پیلای در ماموریت بودند، اما معاون ارشدشان روز اول آمدند و با ما صحبت کردند مفصلاً.
ما مشروح وضعیت زندانیان سیاسی را گفتیم و نامه ای کتبی را که من نوشته بودم خدمت ایشان تقدیم کردم. این نامه بلافاصله ایمیل شد برای خانم پیلای (کمیسر عالی حقوق بشر در سازمان ملل متحد) و امروز از دفتر خانم پیلای نامهای آمد که ما راجع به وضعیت مدافعان حقوق بشر در ایران خصوصاً خانم ستوده با دولت ایران صحبت کردیم. اعتراض کردیم. ما نگران وضعیت روزنامه نگاران و فعالان مدنی و سیاسی در ایران هستیم و مطمئن باشید که وضعیت خانم ستوده پیگیری خواهد شد.»
در ادامه، خانم عبادی اگرچه از پایان تحصن فعالان حقوق زنان خبر داد اما از ادامه تلاش های آنها هم گفت:
«تحصن تمام شد اما مبارزات بی وقفه ما برای آزادی خانم ستوده و کمک به سایر زندانیان سیاسی همچنان ادامه دارد و حکومت ایران خیال نکند که اگر عده ای از مبارزان از ایران بیرون رفته اند، آنجا دست روی دست خواهند گذاشت و کاری نمی کنند. مهمترین برنامه ما خصوصاً آن هفت نفری که اعلامیه را منتشر کردیم از این به بعد رسیدگی به وضعیت زندانیان سیاسی و رساندن صدای آنها به بیرون از ایران است.»
******
نشر گردون به تازگی رمان قرار سبز را منتشر کرده است. کتابی که اگر چه فرصت چاپ و پخش در داخل ایران را نداشته، ایرانیانی که خارج از ایران به سر می برند از آن استقبال زیادی کرده اند.
این رمان بازسازی انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ و حوادث پس از آن در ایران است و قصه پرداز آن زنی است خبرنگار که امروز مهمان برنامه صدای دیگر است: مسیح علی نژاد. در این بخش از مجله زنان رادیوفردا گفتوگویی داریم با مسیح علینژاد:
مسیح، به هر حال خودت هم از این کتاب به عنوان سهم خودت یاد کردی. می خواهم ببینم الان این کتاب را نوشتی، احساس می کنی که چقدر سهمی که برای خودت قائلی، ادا شده و چقدر توانستی آن سهم را به درستی به تصویر بکشی؟
مسیح علی نژاد: از این که این کتاب را سهم خودم یاد کردم به این دلیل بوده که همه ما روزنامه نگارانی که از ایران کوچ کرده ایم در تمام این یک سال و نیم تلاشمان این بوده که راوی واقعیتهای جامعه ایرانی باشیم، ولی متاسفانه باید بگویم حتی در دل گزارشهای خبری خودم سهمی برای مردم واقعی ندیدم. مردمی که چهره های شناخته شده، مطرح و معروفی نیستند اما واقعاً در شکلگیری این جنبش در دل خیابان نقش اساسی داشتند. بنابراین فکر کردم شاید در یک قصه بشود به تک تک آن آدمها یک کاراکتر واقعی داد و در مورد آنها حرف زد. کسانی که در روزنامه ها اساساًً سهمی ندارند.
شما میدانید که شبهایی ما می نشستیم پشت کامپیوتر و گزارش مرگ میدادیم. گزارش زندانی شدن فله ای روزنامه نگاران را میدادیم. اما در کنار آنها بودند کسانی که به عنوان شهروند کشته شدند، به عنوان شهروند دستگیر شدند ولی ما سهم کمتری برایشان قائل شدیم. آیا ما میتوانستیم در این شتاب خبری جایی برای آنها در فضای روزنامه نگاری داشته باشیم یا ادبیات داستانی می توانست کمک کند به ما؟
پس برای بازکردن این پرونده جدید، تو که خودت روزنامه نگار هستی، پناه بردی به ادبیات. حالا برای من این سئوال به وجود می آید که ادبیات همیشه با فراموشی در جدال است و به دنبال ماندگاری است. اما با وجود این حتی در عالم ادبیات، ادبیاتی که موسوم به ادبیات سیاسی است یا گاهی وقتها در ایران از آن به نام ادبیات متعهد صحبت می شود، اساساً گفته می شود که این ادبیات هم تاریخ مصرف دارد. اگر دغدغهات این بوده که ماندگار کنی این چیزی که من با توجه کتاب تو اسم آن را گذاشته ام تقویم جنبش سبز، این را اگر خواستی ماندگار کنی، سبکی که انتخاب کردی برای بیان روایت ات، سبکی است که به ادبیات سیاسی و ادبیات متعهد پهلو می زند. فکر می کنی این ادبیاتی که انتخاب کردی، تاریخ مصرف دارد یا کاری که انجام دادی ماندگار می شود؟
این را فکر میکنم من قاضی خوبی نخواهم بود. مخاطب باید این تصمیم را راجع به این ادبیات که وقایع نگاری است یا به قول تو تقویم جنبش را ورق میزند و ثبت می کند، مخاطب است که باید قضاوت کند. ولی بگذارید صادقانه یک چیزی را بگویم. شما اگر احساس وهنر را از پدیده ثبت هولوکاست بخواهید حذف کنید، چه چیزی از هولوکاست در افکار عمومی جهانی می ماند؟ واقعهای با آن عظمت را فکر میکنم هرگز نمی توانیم ثابت کنیم که اندیشه یا ژورنالیسم می توانست به این قدرت در افکار عمومی دنیا ثبت کند که الان همه ازش به تلخی یاد میکنند و در خاطر همه مانده.
مسیح علینژاد
جنبش سبز هم در یک اشل کوچکتر واقعاً یک هولوکاست بوده در ایران. کشتار دسته جمعی مردم واقعی که بدون اسلحه توی خیابان رفته بودند. در روزنامه نگاری خبر درج میشود اما از حافظه کوتاه مدت مردم کم کم کنار گذاشته میشود. ولی وقتی شما به ادبیات پناه می آورید به دنبال ماندگاری این هستید که آگاهیرسانی را به حد عمیقتر خانه به خانه ببری برای مردم. این شاید قضاوت خیلی درستی نه در مورد کار من، در مورد کار علی اشرف درویشیان نباشد، یا احمد محمود نباشد. به هر حال ما شخصیتهای احمد محمود را داریم در جامعه با آنها زندگی می کنیم. نادر ابراهیمی در کتاب آتش بدون دود شخصیتهایی ساخته که ما مدتها با مارال و آلانی زندگی کردیم. همه رنجی که ما داریم الان در ایران می کشیم، بخش عظیمی اش ربط دارد به این که جامعه ایرانی جامعه فراموشکاری است و ادبیات، آواز، هنر شاید بتواند کمک کند به ایران و جامعه ایرانی که نگاهی به تاریخ داشته باشد که ما تکرار دردهای گذشته نباشیم و همینطور همدیگر را بیرون یک فرجام روشن تکرار نکنیم.
در روزهایی که این تظاهرات گسترده و میلیونی در ایران اتفاق می افتاد در ایران نبودی. من خودم آن روزها را ایران بودم. اما وقتی کتاب تو را خواندم، اتفاق هایی را که در آن روزها افتاد، چنان تصویر کردی با چنان جزییاتی و چنان احساس عمیقی، می خواهم بدانم چه چیزی به تو کمک کرد که بتوانی حادثه ای به این مهمی را این طور دقیق و با جزییات ترسیم کنی؟
همانطور که آقای معروفی گفته باید با این حادثه ها لحظه به لحظه روز به روز زندگی کرده باشی تا بتوانی وقتی از ادبیات کمک می گیری در ثبت آن دچار خطا نشوی. دچار اغراق و توهم و تخیل بیش از حد نشوی. گمانم این است که من هم مثل سایر همکارانم دور از ایران لحظه به لحظه پشت همان قاب کوچک کامپیوتر با تک تک حادثهها زندگی کردم. هرگز به سوژه های خبری به عنوان یک سوژه صرف و نگاه سرد مکانیکی نداشتم. و وقتی شما با سوژه های خبری زندگی می کنی و نفس می کشی، وقتی شب می روی در رختخواب میخوابی تمام آن حرفهایی که مادران داغدار در این یک ساله به تو گفته اند، توی گوشت هست، دیگر نمی توانی فقط قصه صرف بنویسی یا خبر بنویسی.
کتاب تو را که میخواندم یک نکته توجهم را خیلی جلب کرد و آن این که یک نوع تضارب آرا در کتاب تو در تصویرسازی که کردی رعایت شده و اصرار به رعایت این بوده که لایه های مختلف آدمهایی که در این جنبش نقش داشتند حالا مذهبی یا متعلق به انقلاب سال ۵۷ بودند، متعلق به نسل جدید هستند، کمونیست هستند، عقاید مختلف، مخالف جنبش سبز هستند یا حتی انتقاداتی دارند به میرحسین موسوی، همه اینها را سعی کردی در یک رنگین کمانی بگنجانی در این جنبش. اما برای من سئوالی که پیش آمد، این بود که آیا تو یک جورهایی خواستی همه را راضی نگاه داری و تصویری بدهی از همه اندیشه ها تا کسی به تو نگوید مسیح جای این بخش خالی است و مورد انتقاد قرار نگیری؟ یا اینکه واقعاً می خواستی تکثر و تنوع افکار و دیدگاه ها را در کتابت داشته باشی؟
چه سئوال صریحی پرسیدی. در واقع راضی نگاه داشتن مخاطب گاهی وقتها به عنوان یک انگ مطرح میشود. اما گمان من اینست که این بخشی از وظیفه ما است. شما نمیتوانید تصویرگر یک جنبش در داخل کشوری باشی که استبداد اجازه ثبت حقیقت را نمی دهد و شما در یک کشور آزاد وقتی میخواهی این واقعیت را ثبت کنی همه را ناراضی کنی. در داخل ایران ما بارها میرفتیم خاوران را می دیدیم اما فرصت گزارش نویسی در مورد خاوران را در روزنامه های ایران به ما نمی دادند. طبیعی است وقتی من آن بخش را ناراضی نگاه داشتم به دلیل سانسوری که در ایران وجود داشت، اما وقتی از ایران دور می شوم، دیگر آن سانسور وجود ندارد و من باید برای راضی نگاه داشتن آن بخش که مسئولیتی است برای من خبرنگار باید یک سهمی قائل شوم.
توی این کتاب مهتاب هدایتی زنی است که توی انقلاب ۵۷ الله اکبر گفته اما همه آرمانها و آمال خودش را از دست رفته می بیند. من در ایران نمیتوانستم برایش سهمی قائل شوم. و او همیشه شاید- حالا مهتاب نمایندگان زیادی دارد بیرون از ایران- همیشه ممکن بود از من ناراحت باشد، از من شاکی باشد. اما در ادبیات این خیانت بزرگی است که من بخواهم جنبشی را قصه کنم که در آن سهمی برای ناراضیان این جنبش وجود ندارد و قائل نباشم. همینطور است که می گویی و اعتراف می کنم که می خواستم کسی که کتاب را می خواند ناراضی برنگردد.
پس اتفاقی که می افتد اینست که تو موفق می شوی به عنوان مسیح علی نژاد یک خبرنگاری که اصلاح طلب بوده، خودت را بگذاری کنار و بهتر است این طور بگویم که خودت را به عنوان نماینده گروه فکری خودت در این داستان ببینی و گروه های فکری دیگر را هم ببینی. اما چیزی که بعدش اتفاق می افتد، اینست که قضاوت این وسط نیست. نویسنده هیچ درست و نادرستی در بین این گروه های فکری، به خواننده اش نمی دهد. به این چطور رسیدی؟
به عنوان مثال شاید نشود در هیچ جای خبر نوشت که بخش های عظیمی از ایرانیان خارج از کشور که ثبت شدند برای رساندن اعتراضشان به حکومت ایران، اعتقادی به آقای موسوی نداشتند. شاید من به عنوان روزنامه نگاری که برای مجموعه اصلاح طلبان نوشتهام، نتوانم سهمی برای آنها در رسانه هایی که چه خوشم بیاید چه نیاید رسانه های متعلق به جریانهای حزبی و سیاسی هستند، نمیتوانستم برای آنها سهمی قائل شوم. اما در ادبیات می شود این کار را کرد. میشود خودت را سانسور کنی و بشوی راوی همه نقد و نظرها و انتقادهایی که بخش زیادی از جامعه ایرانی به اصلاح طلبها دارد. اما در مجموع همانطور که گفتی این کتاب قضاوت نمی کند. یک ایران رنگین کمانی و متکثر را کنار همدیگر قرار میدهد. بسیجی در این کتاب نقش دارد. بسیجی در این کتاب قضاوت نمیشود. شاید سعید مرتضوی با ادبیات تندی در این کتاب مورد نقد قرار گرفت که من فکر میکنم این خطای کاری من است به عنوان یک نویسنده حق نداشتم واژه هایی را برای توصیف این آدم به کار ببرم. ولی من هم محصول یک جامعه استبداد زده هستم که نمی توانم خیلی ادعا کنم بی خطا هستم و بر این خشم پیروز شوم.
آقای معروفی در مقدمه کتاب نوشته اند که ما همه بازجویی می شویم برای چیزهایی که نوشتیم. امیدوارم این حس برای تو به وجود نیاید. اما به هر حال این پرسش هم مطرح است که آرزو رضایی، شخصیت اصلی داستان تو همان مسیح علی نژاد است دیگر؟ موهای فرفری، قد و قامت و کلاه مشکی و خلاصه همه چیز شبیه خودت است...
وحید پوراستاد خیلی زیبا در نقدی که به کتاب نوشته بود برای همه ما یادآور شد که گاهی وقتها یک روزنامه نگار قصه های خودش را در کنار قصههای دیگران قرار می دهد تا یک اثر خلق کند. همینطور است. یعنی اگر من از قصههای خودم بهره نمیبردم، خالی بودم. چیزی نداشتم برای نوشتن. همه تلاشم این بود که خودم محور این داستان نباشم. |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر