یک ماه از بازداشت نازنین خسروانی، روزنامه نگار می گذرد . در این یک ماه به جز یک بارتماس تلفنی ، خانواده هیچ خبری از او ندارند و موفق به ملاقات با وی نیز نشده اند . اعظم افشاریان که روزها و شبهایش به یاد دخترش می گذرد، در نوشته ای کوتاه خطاب به زندانبانان دخترش خواسته که در نبود او با دخترش مهربان باشند تا او تنهایی سلول انفرادی را راحت تر تحمل کند :
متن کامل نامه اعظم افشاریان، به شرح زیر است:
سلام
نمی دانم کیستی و نمی خواهم با نام شغلت تو را بنامم، فقط شنیده ام که مامانی صدایت می کنند-کلمه ای که پر از مهر مادری است- نمی دانم چند سال داری و چند بار در روغن نزده سلول را باز کرده ای و کسانی را در آن جای داده ای و یا آن را باز کرده ای و نوید آزادی داده ای؟ این را می دانم که ماموری و معذور و وظیفه ای بر عهده داری که کوتاهی در انجام آن برایت مشکل ساز می شود ولی این را هم می دانم که معذوریت ماموریت را هم می توان با مهربانی همراه کرد. می توان با لبخندی یا گرمی نگاهی رنج تنهایی و سکوت را به جرقه امید تبدیل و یا برعکس بارقه کمرنگ امیدی را در وجود اسیری بخشکانی.
خوب می دانم که می دانی جوانان زندانی در این بند بدون شک آینده سازان این مرز و بوم خواهند بود. جوانانی که تاریخ گواه آنست که اگر بیگانه ای به یک وجب از خاک کشورشان چشم طمع بدوزد، سلاح بر دوش و با تمام قوا از میهن پاسداری می کنند. آزادی خرمشهر عزیز نقطه عطفی در تاریخ عشق این جوانان به حفظ حمیت و آزادی ایران و ایرانی است. مگر چند سال از جنگ نابرابر تحمیلی و آن رشادتها گذشته که به فراموشی سپرده شود؟
در این بند روزنامه نگارانی اسیر هستند که هدفشان سردادن ندای آزادگی و مساوات و انسان دوستی است. جای اینان در تحریریه است و قلمشان شمشیری علیه دشمن؛ جای آنها در بند نیست.
نمی دانم شب که به خانه می روی تا خستگی کار روزانه از تن به در بری چه کسانی چشم به راهت هستند، مادرت؟ برادرت؟ خواهرت و یا فرزندانت؟ و نمی دانم با بازگو کردن کدام خاطره از روزی که گذرانده ای محبت را برایشان معنا می کنی و شب که به بستر می روی کدام خاطره را در ذهن مرور می کنی و با آن کلنجار می روی؟ آیا زخمی بوده ای بر زخم های زندانیانت و یا مرحمی بوده ای بر التهاب تنهاییشان؟ آیا می توانسته ای امیدی را در دلی زنده کنی و دریغ کردی؟ ولی تو ای که به این نام می خوانندت نمی توانی اینقدر نامهربان باشی.
تو نیز نمی دانی که من کیستم. مادری هستم که نازنین دختر روزنامه نگارم قریب یک ماهی است که در بند ۲۰۹ میزبانش هستی و من پریشان این سوی دیوارهای این زندان با هزاران سوال بی جواب بی قرار مانده ام و حتی اجازه دیداری کوتاه با فرزندم از من دریغ می شود. می دانم که تو نمی توانی گشایشی در کلاف سردرپیچ گرفتاریم داشته باشی ولی این را می دانم که می توانی مهر مادرانه ای که ما را از ابرازش محروم ساخته اند هدیه جوانانی کنی که تو زندانبانشان هستی.
زندان تلخ است و خاطرات آن گزنده ولی گاهی شیرینی یک لبخند، یک نگاه گرم و یا یک کلام امید بخش برای همه عمر در خاطر می ماند و خوشا به حال آن کس که مظهر این خاطرات خوب باشد.
به یاد می آورم که چند ساعت پس از زلزله مرگبار بم، نازنین برای گزارش عمق فاجعه آنجا حضور داشت و درمیان آنهمه خاطره از ویرانی، یادآوری لبخند کودکی که ناامیدانه مادرش را زنده پیدا کرده بود، لحظاتی تلخی صحنه های در خاطر مانده را کم می کرد.
امید آن دارم که تو نیز یادآور لحظه هایی خوب در ظلمت سرای بند ۲۰۹ زندان اوین باشی.
اعظم افشاریان(مادر نازنین خسروانی)
متن کامل نامه اعظم افشاریان، به شرح زیر است:
سلام
نمی دانم کیستی و نمی خواهم با نام شغلت تو را بنامم، فقط شنیده ام که مامانی صدایت می کنند-کلمه ای که پر از مهر مادری است- نمی دانم چند سال داری و چند بار در روغن نزده سلول را باز کرده ای و کسانی را در آن جای داده ای و یا آن را باز کرده ای و نوید آزادی داده ای؟ این را می دانم که ماموری و معذور و وظیفه ای بر عهده داری که کوتاهی در انجام آن برایت مشکل ساز می شود ولی این را هم می دانم که معذوریت ماموریت را هم می توان با مهربانی همراه کرد. می توان با لبخندی یا گرمی نگاهی رنج تنهایی و سکوت را به جرقه امید تبدیل و یا برعکس بارقه کمرنگ امیدی را در وجود اسیری بخشکانی.
خوب می دانم که می دانی جوانان زندانی در این بند بدون شک آینده سازان این مرز و بوم خواهند بود. جوانانی که تاریخ گواه آنست که اگر بیگانه ای به یک وجب از خاک کشورشان چشم طمع بدوزد، سلاح بر دوش و با تمام قوا از میهن پاسداری می کنند. آزادی خرمشهر عزیز نقطه عطفی در تاریخ عشق این جوانان به حفظ حمیت و آزادی ایران و ایرانی است. مگر چند سال از جنگ نابرابر تحمیلی و آن رشادتها گذشته که به فراموشی سپرده شود؟
در این بند روزنامه نگارانی اسیر هستند که هدفشان سردادن ندای آزادگی و مساوات و انسان دوستی است. جای اینان در تحریریه است و قلمشان شمشیری علیه دشمن؛ جای آنها در بند نیست.
نمی دانم شب که به خانه می روی تا خستگی کار روزانه از تن به در بری چه کسانی چشم به راهت هستند، مادرت؟ برادرت؟ خواهرت و یا فرزندانت؟ و نمی دانم با بازگو کردن کدام خاطره از روزی که گذرانده ای محبت را برایشان معنا می کنی و شب که به بستر می روی کدام خاطره را در ذهن مرور می کنی و با آن کلنجار می روی؟ آیا زخمی بوده ای بر زخم های زندانیانت و یا مرحمی بوده ای بر التهاب تنهاییشان؟ آیا می توانسته ای امیدی را در دلی زنده کنی و دریغ کردی؟ ولی تو ای که به این نام می خوانندت نمی توانی اینقدر نامهربان باشی.
تو نیز نمی دانی که من کیستم. مادری هستم که نازنین دختر روزنامه نگارم قریب یک ماهی است که در بند ۲۰۹ میزبانش هستی و من پریشان این سوی دیوارهای این زندان با هزاران سوال بی جواب بی قرار مانده ام و حتی اجازه دیداری کوتاه با فرزندم از من دریغ می شود. می دانم که تو نمی توانی گشایشی در کلاف سردرپیچ گرفتاریم داشته باشی ولی این را می دانم که می توانی مهر مادرانه ای که ما را از ابرازش محروم ساخته اند هدیه جوانانی کنی که تو زندانبانشان هستی.
زندان تلخ است و خاطرات آن گزنده ولی گاهی شیرینی یک لبخند، یک نگاه گرم و یا یک کلام امید بخش برای همه عمر در خاطر می ماند و خوشا به حال آن کس که مظهر این خاطرات خوب باشد.
به یاد می آورم که چند ساعت پس از زلزله مرگبار بم، نازنین برای گزارش عمق فاجعه آنجا حضور داشت و درمیان آنهمه خاطره از ویرانی، یادآوری لبخند کودکی که ناامیدانه مادرش را زنده پیدا کرده بود، لحظاتی تلخی صحنه های در خاطر مانده را کم می کرد.
امید آن دارم که تو نیز یادآور لحظه هایی خوب در ظلمت سرای بند ۲۰۹ زندان اوین باشی.
اعظم افشاریان(مادر نازنین خسروانی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر